خاطرات رهایی من



هیچ چیز راحتم نمی‌کند. نه دریا، نه آفتاب، نه درخت‌ها، نه آدم‌ها، نه فیلم‌ها، نه لباس‌هایی که تازه خریده‌ام. نمی‌دانم چه کار کنم. بروم و سرم را به درخت‌ها بکوبم، داد بزنم، گریه کنم؛ نمی‌دانم.

فروغ فرخزاد؛ در نامه به ابراهیم گلستان.

این مدت چه کارهایی کردم؟ رفتم دکتر، قرص گرفتم،قرص خوردم، اولش مرتب و منظم. دوست پیدا کردم، کمی ناباب. توی تاریکی شهر گم شدم و شکلات‌های اهدایی عطیه را مثل جانم محکم چسبیده بودم. هی به جبر جغرافیایی فکر کردم و گرمی دست‌هاش. با مغازه دارها دوست شدم، وصیت نامه نوشتم، هی توی مدرسه بیست گرفتم و ادای ادم های موفق را در اوردم،داستایوفسکی خواندم و خودم را توی تاریکی‌های راسکولینکف شستشو دادم. برای خاکستری از فقدان نوشتم، از فقدان و نهنگ‌ها. شروع به جمع کردن کلکسیون بطری نوشابه و انرژی زا و ابمیوه کردم، کمتر فروغ خواندم، کمتر به زخم‌های چرکی‌ام ناخنک زدم. با آدم‌های قدیمی بی‌ارتباط شده‌ام، یادشان را هنوز در دل دارم البته. دکتر ازم می‌پرسید یک آرزویت را به من بگو؟ بر و بر نگاهش می‌کردم. فراموشم شده بود. صبح ها تا مدرسه لانا گوش دادم و توی راه برگشت یکهو وسط خیابان گریه می‌کردم، با صدای بلند. هی قسم میخوردم این آخرین باری است که اخبار را چک می‌کنم و هی فردایش دوباره همین قسم. درباره عشق فکر کردم، درباره عشق بسیار فکر کردم و فهمیدم که عشق پاسخ نیست، عشق را رها کردم، به دور دست‌ها فرستادم، آخرین نور شب‌ بی پایانم را. با دوست‌های نابابم سیگار کشیدیم، فرش‌های اتاقم را با خاکسترش سوزاندیم، سیگار کشیدیم و صدای لانا گوش‌هایم را کر کرده بود. فکر کردم که دارم پشت تاریکی قایم می‌شوم، دارم به دل تاریکی فرار می‌کنم. این آخری ها هم، همین چندساعت پیش، چشم‌هایم را بستم و تا می‌توانستم قرص خوردم. برای تمرین شجاعت، برای اینکه بفهمم غول بی شاخ و دمی هم نیست مردن. این مدت به جای همه مردگان زندگی کردم و بیشتر از تمام زندگان مرگ خواستم. حل شدن در یک کل غیرقابل توصیف. انتهای داستان ما، انتهای این داستان.

 


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

rasanhonarc مستر 2128493 iran-khabar . غزل doctorteh سايت دانلود فارس فايل وبلاگ به روز و تخصصی فیلم و سریال ایرانی و خارجی